×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× سلام
×

آدرس وبلاگ من

alinya.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/alinya2011

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

اين داستان واقعيست!

یكي بود يكي نبود. يه علي آقايي بود از اون هفت خط هاي روزگار. چشمتو ميبستي جيبتو ميزد. كارش اين بود.
حسابي حرفه اي شده بود. صبح تا شب توي اين مسجد، توي اون حسينيه، آدم نشون ميكرد، تا چراغارو خاموش ميكردن و ميرفتن توي حس، علي آقاي ما كارش رو شروع ميكرد. در آمدش بد نبود. روزانه خرج خودش و خواهر و مادرش رو در مي آورد. باباش مدتها بود عمرشو داده بود به شما. ننش هم به هواي اينكه بچش سر كاره كلي دعاش مي كرد:
خدا خيرت بده ننه! ايشالا توي لباس دامادي ببينمت.
چه ميدونست كه بچش يكي از جيب برهاي حرفه اي شهره .
تا يه شب طبق برنامه ي هميشگي با همكاراش يعني همون جيب بر هاي وردستش ميرن يكي از مجالس شهر .
ميشينن و همونجور كه داشتن مردم رو ورانداز ميكردن كه كي پول دار تره و كي سرش به تنش مي ارزه ميبينه اصلاً حس و حال دزدي رو نداره. به رفيقاش نگاه ميكنه ميبينه كه آره. امشب حسش نيست. شبهايي هم كه حسش نيست احتمال گير افتادنش بيشتره. تا ميبينه اوضاع به قول معروف "خيته" يه اشاره ميكنه كه برو بچ امشبو بيخيال!
چراغارو خاموش ميكنن و شروع ميكنن به روضه خوني و سينه زني. يه لحظه علي آقا به خودش مياد ميبينه صورتش پر از اشكه و داره وسط جمعيت سينه ميرنه . انگار امشب اصلاً يه جوراي ديگست. حالا كسي كه براي جيب بري اومده توي مجلس شده گريه كن و سينه زن همون مجلس! بگذريم...
اون شب علي آقا چيزي كاسب نميشه و مياد بره خونه، يادش مياد كه اي داد بيداد آبجي و ننم شام ندارن و منتظر منم. من هم كه كاسبي نكردم و پول ندارم. چه كنيم، چه نكنيم. ميگه پياده ميرم خونه تا خوابشون ببره و چشمام توي چشماشون نيفته.
بعد از يكي دو ساعت ميرسه سر كوچشون و ميخواسته بره خونه كه همسايه دستاشو ميگيره و ميگه كجا بودي؟
يك ساعته منتظرتم؟ بيا خونه ي ما.
تا مياد به خودش بجنبه ميبينه يه ديس غذا با بهترين مخلفات جلوش هست و خونه ي حاج آقا افتاده.
حاجي ميگه بخور كه دو ساعت پيش خواهرت و مادرت هم غذا خوردن و خوابيدن.
ميگه حاجي تا بهم نگي چي شده لب به غذا نميزنم.
از حاجي انكار و از علي آقا اصرار.
تا بالاخره حاج آقا ميگه: سر شب خوابيده بودم. خواب ديدم امام حسين (ع) دارن دوون دوون ميان و بهم گفتن فلاني! امشب همسايتون مهمون ما بوده نتونسته براي خانوادش شام تهيه كنه. ميري شامشون رو ميدي. پسره هم كه اومد شامشو ميدي و از فردا صبح ميبريش در كارگاهت با حقوق ماهي ... تومن پيشت كار ميكنه!

چهارشنبه 21 فروردین 1392 - 12:04:39 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

21623 بازدید

9 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

26 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements